آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

من 8 ماهه شدم

دوستای مهربون وهمراهان خوبم سلام. مامان این روزاسرگرم تنظیم یک سری مقاله تحقیقاتیه،برای همین کمتر می تونه آپ بشه.ولی با وجوداین ازبه روزکردن سایت من غافل نمی شه.  دیکشنری من(1)   بب=بابا                                                                                 دادا=داداش   مم=مامان                                   &...
28 آبان 1391

آخرهفته ورفتن امیدجون

آخرهفته امیدجون می خواست برگرده انگلیس برای همین چهارشنبه شب ما اونوشام بیرون دعوت کردیم وپنجشبه شبم امیدجون مارودعوت کرد.امیدجون پسردایی مامانه وانگلیس درس می حونه ومنوکلی دوست داره. من که عاشق دردمم وهمجوره پایه این هفته هم شام بیرون بودیم وبازم مامان جونم ازپخت وپزراحت بود مثل آقا ها نشستم توصندلی ماشین ومنتظرم که بریم توراه حسابی خوابم گرفت موقع شام من کاملا خواب بودم ویک حال اساسی بهشون دادم چشم منودوردیدن وحسابی خودشون روتحویل گرفتن وقتی بیدارشدم که دیگه آخرش بود بابایی به هیچی رحم نکردییییییییییییییییی   امیدجون موفق باشی.دوست داریم   ...
21 آبان 1391

آرتین خطر

با سلام به همه عزیزای بامحبت حدوداازماه پیش شروع به ایستادن کردم والان تاتی تاتی می کنم.کلا مامان ازدستم کم آورده .  چندروزپیش مامان منوحمام دادوتوی تختم خوابوندولی وقتی وارداتاقم شدنزدیک بودازترس غش کنه، چون: من توی تختم ایستاده بودم وازنرده ها تاکمر آویزون شده بودم ،مامان به طرفم دویدومنوبغل کرد،به علت وخامت اوضاع تواون لحظه عکسی دردسترس نیست ولی این عکسا وقتی شرایط آروم شده ومامان یابابا کنارم بودن گرفته شده. لطفا ببینید Hi Hitler خوشحال ازاینکه توی تخت ایستادم   درحال آوازخوندن،خوشحالم دیگه  درحال خراب کردن آویزتختم اگه دقت کنیدیکی ازآویزاشوشکوندم و درآوردم اونم خودم به تنهای...
21 آبان 1391

تعطیلات عیدغدیر

سلام دوستای گلم این آخرهفته وچندروزتعطیلی تصمیم براین شدکه اصلاتوخونه آشپزی نشه واین چندروز رویک استراحت وتفریح حسابی بکنیم البته بجزغداهای خوشمزه من که مامان تحت هرشرایطی برام مهیا می کنه. اول بایدبگم 4 آبان تولدبابا جونم بودولی به علت همزمان شدن باعروسی دایی عزیزم به تعویق افتادومامان قراره یک تولدباحال برای بابا بگیره. 4شنبه شب  به اتفاق دایی وزندایی به فرحزادرفتیم.هواسوزسردی داشت ومامان وبابا به زور سویشرتم تنم کردن.آخه من حسابی گرماییم خودشون آبگوشت خوشمزه خوردن وبه من بیسکویت مادردادن من همش روی تخت درحال ورجه ورجه بودم ویجا بندنمی شدم اینم چندعکس  با،باباومامان خوبم اینجا ما...
14 آبان 1391

عروسی دایی میثم

سلام دوستای گلم .گفته بودم یک برنامه شادشاد،درپیش داریم.این برنامه عروسی دایی جونم بود. عروسی دایی ٤ آبان شب عید قربان بود.مراسم عروسی توی یک باغ بزرگ برگزارشدوعروسی فوق العاده ای  باشکوهی بودکه تاپاسی ازشب به طول انجامید.مامان وبابا  تصمیم گرفته بودن برای اینکه لحظات زیبای عروسی روازدست ندن  دوربین روکناربدارن وثبت تمام لحظات وصحنه هاروبه عکاسا وفیلمبردارا بسپارن،که به محض آماده شدن براتون می ذارم. مامان وبابا وکلی ازاقوام ودوستان فقط توپیست بودن وگروه موزیکوDj یک بندوبی وقفه آهنگ می زدن،منم کلی رقصیدم وبه صدای بالای موزیک ورقص نورشدیدی که توی باغ بوداعتراضی نکردم وبامامان وبابا همراه شدم .پسرخیلی خیلی خوبی بودم وکلی...
9 آبان 1391

آرتین عجول وزرنگ تاتی تاتی می کنه

من  2هفته ای که می خوام بلند بشم وتلاش زیادی می کنم.وبالاخره تواین هفته موفق شدم. اینجا چندقدمی تاتی تاتی کردم دستموبه مبل ،میز ویاهرچیزه دیگه ای می گیرم ومیایستم اعتمادبه نفس بالایی دارم وسعی می کنم یک دستی بلندبشم بلندمی شم وچندلحظه مکث میکنم بعدش مییفتم.بعضی وقتا گریه می کنم ،بعضی مواقعم عین خیالم نیست جدیدا عاشق کابینتای آشپزخونه شدم وباکمک اونابلندمی شم وبازشون می کنم.مامانی  روحسابی عصبانی می کنم برای همین مامان تصمیم گرفته اوناروببنده تاواردآشپزخونه می شم اوولین کارم نگاه به لباسشویی.ببینم روشنه یاخاموش.عاشق چرخیدنشم.   دوستای عزیزیک برنامه شادشادبه اتفاق خانواده داری...
8 آبان 1391

آتلیه (1)

عکسای آتلیه من مربوط به پایان سه ماهگیم .ولی به خاطراینکه آماده شدن عکسا یک ماه طول کشیدویک ماهم مامان درگیرجابجایی وتعویض خونه بودیک وقفه طولانی پیش اومد که ازهمه دوستای خوبم  بابت این موضوع معذرت می خوام. تقدیم به همه دوستای مهربون وطرفدارای خوبم                توآتلیه به قدری با کادر عکاسی همکاری کردم که همه رو شگفت زده ومتعجب کرده بودم. آفرین پسرخوش خنده مامان وبابا ...
1 آبان 1391

آتلیه (2)

عکسای آتلیه حدود٣ ساعت طول کشید.منم یک چرتای کوچولویی بین تعویض لباسام وآماده شدن صحنه می زدم،بعضی وقتاهم حسابی خوابم سنگین می شد وبیدارنمی شدم. چی کار کنم دیگه خوابم می اومدها. ؟آخه من نی نیم .             فدای آب دهنت که توسه ماهگی دندونات جونه زدن   قیافم یکم خواب آلود چون تازه ازخواب بیدارشده بودم .اینم خودش یک مدله   هنوزخواب آلودم   همش دستم تودهنمه ولثمو می خارونم.دندونگیرجدیده طبیعی وخوشمزه     قربون اون جریان...
1 آبان 1391
1